شعله ورم قد ی خورشید

همه فقط بدی های دنیا رو میبینند..
من انتخاب کردم که زیبایی هاشو ببینم..

پیام های کوتاه
  • ۷ فروردين ۹۵ , ۱۷:۱۹
    2.کما
آخرین مطالب

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸
شهریور

 در دهمین روز مسابقات پار المپیک اتفاق تلخ و ناگواری افتاد که هم کاروان ایران و هم تمامی ورزشکاران حاضر در مسابقات را در غم فرو برد.

بهمن گلبارنژاد دوچرخه سوار کشورمان در طی حادثه ای که در حین مسابقه پیش آمد ، از ناحیه گردن دچار شکستگی شد و پس از مدتی روح خود را آزاد و خود به سوی خدا رفت..این دوچرخه سوار خوب کشورمان در طی این دوره چند ساله زندگی پر فراز و نشیبی داشت که نقطه تلخش مرگ همسر خویش بر اثر سرطان بود..مرگی که آرامش را از او گرفت و در فضایی تاریک و سیاه به جای مانده از مرگ همسرش راهی مسابقات پارالمپیک لندن(در آن دوره همسرش تازه به سرطان دچار شده بود)و بازی های اینچئون شد و نتوانست ان طور که خود انتظار داشت و از او انتظار می رفت نتیجه بگیرد ولی پس از گذشت ان دوره خود را آماده کرده بود که باعث اهتزار پرچم ایران در خاک برزیل شود ،ولی این حادثه تلخ موجب آسمانی شدن او و در غم فرو بردن ایرانیان شود..

روحت شاد.یادت گرامی.

۲۱
شهریور

اسکار شیندلر، مردی که در فقر و تنگنا مرد ولی انسانیت را نباخت... روحت شاد....

من که میدونم کیه و چکار کرده ولی اگه شما دوست دارید بدونید کیه به ویکی پیدا سر بزنید

                                                 اسکارشیندلر_ویکیپدیا

۲۰
شهریور

به نظر من روزی که با تغییر عقیده  و بلوغ عقلی همراه نباشد،نباید جزو عمر حیات و سن محسوب کرد.
حالا سوال شما اینه که این چه ربطی به جنگ و خونریزی داره..
با من و نت‌های ذهنم همراه شید تا به جوابتون برسید
تا چند روز قبل و حتی ساعت های پیش از نوشتن این متن به جناح گیری علیه شوروی و حمایت از آلمان نازی با رهبری هیتلر میپرداختم و حتی به این فکر میکردم که اگه آلمان در جنگ استالینگراد شکست نمیخورد و شوروی فتح میشد چه اتفاقاتی برای جامعه جهانی می افتاد و هیچ وقت جنایات شوروی که بیش از حد و اندازه بود و پس از فتح برلین به اوج خود رسید (مثل تجاوز به 100 ها هزار به دختر،زن و بیوه برلینی که منجر به خودکشی اکثر آن ها شد)اتفاق نمیفتاد و....
ولی در حال حاضر از جناح گیری به سمت این دو کشور خائن به جامعه بشری و حتی مردم خود بیزارم و فقط به لذت جهان بدون جنگ فکرمیکنم که خود بنده تا الان قدرش را نمیدانستم.
این تغییر تفکر حاصل فکر خود نبود بلکه حاصل  تماشای 2 ساعته فیلمی بود نه برای نشان دادن عظمت یک کشور یا لشکر بلکه برای نشان دادن مصیبت ها و اندوه های جنگ..
این دفعه جنگ را از دیدگاه یک پیانیست یهودی نگاه میکنیم...پیانیستی که نه خود را قوم برتر میداند و نه هیچ غروری دارد.. او خود را وقف پیانو و زندگی ساده اش کرده است.
زندگیش سرشار از آرامش بود ولی با ظهور جنگ و اشغال ورشو این آرامش از او گرفته شد.. این آغاز ماجرا بود و سخت گیری ها بر علیه یهودی ها روز به روز بیش تر میشد...
منزلگاه آن ها را عوض کرده،به آن ها ظلم گفته و...
پیانیست برای درآوردن خرج غذای روزانه خود و خانواده در یک رستوران پیانو میزد...
روزی از روزها المان ها یهودیان ساکن ورشو را جمع کرده تا به اردوگاه های مرگ یا کار اجباری بفرستند..
خانواده این پیانیست نیز جزو انها بوده ولی وقتی که همه برای سوار شدن در قطار آماده می شدند، یکی از یهودیان عضو ارتش آلمان او را کنار زده و از جمع بقیه جدا میکند و به او میگوید که جانش را نجات داده است.. بعد از این اتفاق او در جمع افرادی دیگر مشغول کار برای آلمانی هاست؛تا اینکه یک روز هنگامی که در حال کار است،یک دختر نوازنده که قبل از این اتفاق ها او را میشناخته را میبیند..روزها سپری میشوند تا اینکه این پیانیست از کار خسته و از یکی از دوستانش که اجازه رفت و آمد به شهر را دارد،میخواهد که نزد آن دختر برود و کمک بخواهد... او نیز قبول میکند و بعد از مدتی او به یک زندان خانگی(او به دلیل یهودی بودن نمیتوانست در داخل شهر مرور داشته باشد)توسط خود تبعید شد که البته از زیر سلطه بودن نازی ها خیلی بهتر است...روزها میگذرد و میگذرد تا این زندان خانگی توسط نازی ها کشف میشود و او ناگزیر به فرار میشود و فرار و فرار و بی غذایی تا زمانی که او در یک خانه خرابه سکونت پیدا کرده بود و توسط یک افسر نازی پیدا شد.... نازی از او پرسید که چکاره است و اینجا چه میکند؟؟ او نیز در پاسخ گفت که من پیانیستم و افسر از او خواست که قطعه ای با پیانویی که دارد بنوازد...دست های ضعیف و ناتوان حاصل از گرسنگی در پیانیست موج میزد ولی عشق و علاقه فراوان او به پیانو باعث قدرت در انگشت های دست و پیانو زدن شد...افسر نازی نیز که تنها شخصی در فیلم از سوی نازیها بود که بوی انسانیت از او به مشام میرسید از ان روز تا روزی که روس ها ورشو را گرفتند برای او غذا می آورد.. حتی کت خود را به او داد....پیانیست بعد از چندین سال زجر و آزار بالاخره به روزهای اولیه زندگی خود بازگشت البته بدون خانواده که رنجی بزرگ است...
در مورد آن افسر که اسمش هوزنفلد بود هم این که او توسط ارتش شوروی اسیر شد و سرانجام پس از چند سال از جنگ درگذشت ..او مرد ولی اخلاقیت را نباخت و همیشه نام خود را در تاریخ انسانیت باقی گذاشت...
فیلم مورد نظر نامش پیانیست بود و خاطرش ماندگار در ذهنم.
فیلمی که سختی و مصائب زندگی در هنگام جنگ را نشان داد..نشان داد جنگ چقدر خانمان سوز است برای مردم عادی که همیشه بیشترین صدمه را میبیند و  هزاران نکته ریز و درشت که این جا برای بیان کردنشان مناسب نیست.‌.
تا زمانی دیگه و مطلبی دیگر از افکارم خداحافظ..
به امید کاشت نهال تغییرات مثبت در زندگی و افکارتان

اینم ی موسیقی متن زیبا از فیلم پیانیست..دریافت

۱۸
شهریور
بعد از دیدن فیلم سرباز رایان به تاریخ جنگ جهانی دوم و از این دست مسائل مثل نبرد استالینگراد علاقمند شدم..
این موضوع باعث شد که من به مطالعه بپردازم و بعد از خواندن مسائل مقدماتی و نبرد استالینگراد و سخنرانی هیتلر پیش از جنگ جهانی به یک مسئله مهم و شبهه بر انگیز به اسم هولوکاست برسم که به جتایاتی که شامل کشته شدن میلیون ها یهودی در اتاق های گاز در اردوگاه های مرگ بود و به هیتلر نسبت داده میشد گفته میشود...
در اصل این موضوع که هیلتر از قوم یهود نفرت داشت شکی نیست ولی در واقعی بودن هولوکاست شک و تردید های وجود دارد...
افرادی که هولوکاست را تایید میکنند از شهادت و گواهی های افرادی که در این اردوگاه ها بوده اند استفاده میکنند.
البته که نمیشود از دسیسه و تبلیغات منفی غرب و شوروی برای فاسد نشان دادن رژیم هیتلر و سرپوش گذاشتن بر کارهای غیر اخلاقی خودگذشت.
در مقابل منکران هولوکاست با اثبات دروغ بودن شهادت افراد و رد کردن وجود اتاق های گاز با استدلال های گوناگون به این موضوع دامن زده اند که هولوکاست دروغی بیش نیست.
در چندین تحقیقی که در اشویتس بزرگترین اردوگاه مرگ انجام شده بود،محققان به این نتبجه رسیدند که در اتاق هایی که به اتاق اعدام با گاز معروف بودند هیچ گونه گازی مشاهده نشده...
در واقع اگر واقع گرایانه بخواهیم به مطلب نگاه کنیم اثبات رخ ندادن هولوکاست راحت تر و آسان تر از اثبات رخ دادن آن است ولی با این حال اگر نظر شخصی خود من را بپرسید در درجه اول هیچ نظری برای گفتن ندارم و در درجه دوم اگر مجبور به تایید کردن یا نکردن هولوکاست باشم هولوکاست را تایید نمیکنم..
تاریخ جنگ ها همواره با سوالاتی همراه است که رسیدن به جواب آنها تا قرن ها طول میکشد  و اگر مرموز بودن نازی ها را به ان اضافه کنیم، دیگر اصلا جوابی برای انها پیدا نخواهد شد ..
مسئله هولوکاست نیز از این نوع سوال هاییست که با وجود مدارک فراوان هیچ گاه به یک پاسخ مشترک نخواهد رسید و فقط میتوان به نظریه هایی رسید که اغلب حاصل قوه تخیلات فرد نویسنده مورد نظر بوده و هست..
۱۲
شهریور
سلامی به گرمی روزای تابستونی
امروز روز خیلی خوبی بود..یعنی میشه گفت تنها روزی تو عمرم بود که به همه کارام رسیدم.....
هم درس خوندم .. هم فوتبال بازی کردم.. هم فوتبال دیدم و....
واقعا الان که فک میکنم میبینم که میشه با ی کم برنامه ریزی به همه کارای زندگی رسید ولی امروز من هیچ برنامه ای نداشتم..
راستی جمعی از فامیل ها اومدن خونمون...
ولی از همه چی بگذریم از برد شیرین ایران جلوی قطر نمیشه گذشت..
تا دقیقه 94 ایران مساوی کرده بود و با ی اشتباه گلر قطر توپ به قوچان نژاد (خوراکش گل زدن تو مقدماتی جام جهانیه) رسید و دروازه رسید... بعد این گل جنگ و دعوا شد که واقعا تو عرصه ای به نام ورزش نباید اتفاق بیفته... این حاشیه ها به پایان رسید و علیرضا جهانبخش با ی حرکت تکنیکی و شوت حرفه ای گل دوم هم رو زد.
من واقعا از این برد خوشحال شدم...
به جز این مطالب دیگه هیچ مطلبی از ذهنم تراوش نمیکنه که رو این دفترچه یادداشت اینترنتیم بنوسیم...
پس ناگزیر مجبورم این دفترچه رو تا اطلاع ثانوی ببندم...
1395/06/12    02:45
۰۷
شهریور

عشق مشکلات خاص خودشو داره ولی مشکلاتش زمانی بیشتر میشه که تو نقطه زمانی +03:30 و نقطه مکانی ایران به وجود مباد....
چون دوستی با دختر به راحتی دوستی با پسر نیست و بالعکس،در ایران از حربه ای استفاده میشه به اسم عشق.....
با عشق رابطه رو پیش مییرند و شخص مقابل را عاشق میکنند و خود که عشق را با دوستی اشتباه گرفته اند ، همین فکر را در مورد شخص مقابل خود میکنند و به راحتی یک رابطه را قطع می‌کنند،در صورتی که دل او را شکسته و ترمیم دل به این آسانی نیست...
و دوباره تنهایی آغاز میشود با دلی شکسته...
ابن شخص دیگر طاقت تنهایی را ندارد و دنبال دنبال دوستی هم نیست..
یک تضاد بزرگ.....
این تنهایی ادامه پیدا میکند تا زمانی که شخص صبر و طاقتش را از دست میدهد و به هر شخص و هر کسی که به او پیشنهادی میدهد جواب مثبت میدهد و پس از مدتی دوباره با قلبی شکسته تر از قبل تنها میشود و این روند ادامه پیدا میکند و قلب خوردتر و خوردتر میشود تا بالاخره از بین میرود.....
و این شخص بی احساس به دنبال گرفتن انتقام است.. از همه... از کسانی که قلبش را شکستند و.....
او نیز با اسم عشق گول میزند و قلب ها را عاری از احساس میکتد
و آنها که قلبشان توسط این شخص بی احساس شکست،آنها نیز به فکر انتقام میافتند و این داستان ویروس وار ادامه دارد...

ای کاش مردم عشق را با دوستی اشتباه نگیرند..
ای‌ کاش از احساسات همدیگر سو استفاده نکنند....
و ای کاش..ای کاش هایی که به جای نوشته شدن صرف تبدیل به واقعیت میشد..

۰۳
شهریور

یک سال گذشت‌..‌. با همه خوبیا و بدیاش..
بر عکس پارسال که بدیاش بیشتر بود،امسال زندگی من بیشتر رو مدار بی حاشیه بودن بود..
ی مداری که به نظرم باعث شد زندگیم از غم زدگی خارج شه و کمی تا حدی به سمت لذت و خوشحال پیش بره...
راستی تا یادم نره بگم که اون سال همین روز ی هدفی تعیین کردم و الان که بهش فک میکنم خیلی قشنگ و پرفکت بهش رسیدم.(معدل نهایی بالا)..
بگذریم..امروز که روز تولدم بود تا ساعت 12 ظهرش کپی پیست شده بود از تولد سال قبلم...ولی شب پارسال کجا و امسال کجا...
سال گذشته 12 ظهر خوابیدم و 12 شب بیدار شدم...
امسالم تا 8 شب خوابیدم و بعدش جشن تولد پس از سال ها..
ی مهمونی خودمونی که به نظرم به نام من بود و به کام دیگران...
دیگران به جشن و پایکوبی پرداختند و من مثل کسی دندان برای غذا خوردن ندارد،با حسرت نگاه میکردم .(من رقص بلد نیستم)..
خلاصه که جشن تمام شد و ی چیزی ی حرکتی تو ی جشن انجام شد که شاید کمی اوضاع زندگی یکنواخت و تکراری من رو عوض کرد ولی اثراتش به نظرم زودگذره و الان که دارم اینو مینویسم حس خاصی بهش ندارم.....
مث پارسال امسال هم میخوام هدف تعیین کنم و مطمئنم با سعی و تلاش حتما بهش میرسم.....
من از رقم 800 خیلی خوشم میاد و دوست دارم تبدیل شه به رتبه کنکورم....پس باید سال دیگه همین موقع که دوباره دارم نت های مغزمو خالی می‌کنم تو این جا،بهش برسم...
در ضمن از همه کسایی که بهم تبریک گفتن ممنونم الخصوص پسر عمه گلم که دقیقا راس ساعت 12 شب بهم تبریک گفت...
میکوبم تا ته...

+راستی  شنیدم که تو ایتالیا زلزله شده.. اگرچه تعداد کمی جانو به جان آفرین دادند ولی اون ویرانه های ناشی از زلزله طول میکشه تا به روز اولش در بیاد... واسه خانواده های داغدار تسکین و آرامش و واسه بقیه که بی سر پناه شدند امیدوارم هر چه زودتر به زندگی عادی شون برگردند...هر چند که مطمئنم اونجا ایران نیست و وعده های تهی و خالی به خانواده ها داده نمیشه