بالاخره این تابستون اومد....
فصلی که بی نهایت ازش متنفرم..
خیلیا وقتی اسم تابستون میاد یاد عشق و حال تفریح میفتن،ولی من فقط به جز گرما و اتاقم که مث ی سونا بخاره، خیری از این تابستون نبردم...
نمیدونم..شاید برم قطب شمال تا از دست این تابستون خلاص شم....الان دماسنج گذاشتم دیدم دمای اتاق 39 درجس....
از شانس بد ما اول تابستون همراه شده با ماه رمضان که اون افتضاح تر از همس..
کلا مث اینکه این سال 95 با 94 کل انداخته سر بدترین سال زندگیم.....
امتحان نهایی رو تموم کردیم گفتیم راحت شدیم، ولی زهی خیال باطل که چوب بزرگ زندگانی در حال فرو رفتن درون ما تحتمان است....
دو تا آهنگم تو گوشیم دارم که اونم هی فاز منفی
یکیش که میگه قرارمون پنج شنبه بعد از ظهر (منظورش سر خاکه)..
کلا افتضاحهه....
تو این سیاهی زندگیم ی باریکه نور پیدا نمیشه که یکم امید بگیریم....واقعا افتضاح......