گاهی وقتا دنیای جای احساس نیست
احساسو قبر میکنم زندگی جور میشه
جور دیگه میشه...
حال و روزم خوب میشه
همه چیز و همه کس دارن ما رو بازی میدن..
خوشونم نشستن دارن ما رو نگا میکنند.....
شایدم دارند به ما که ابلهیم میخندم..
اینو وقتی فهمیدم که تو تاریکی ی نور روشن کردم و ی گربه هی می افتاد دنبالش هر جا که من نورو میفرستادم.....
تو ی دید بزرگتر من همون گربه هستم و کسی که منو بازی داده خداست...
اما به چه اجازه ای منو بازی داده رو نمیدونم....
آزادی.. کلمه ای که نوشتنش آسونه اما برای رسیدن بهش باید خیلی چیزا رو داد و ایثار کرد......خانواده.. فرزند... خواهر...
این فیلم به من یاد داد باید برای رسیدن به هدفی که تو ذهنته،باید بکوبی تا ته.. از هیچ چیزی نترسی.... همون طور که کتنیس اوردین از دام، تله و... نترسید و بسیاری از رفیقاش رو تو این راه از دست داد ..آنقدر تلاش کرد تا تونست که اون حکومت فاسد رو از بین ببره....بعد این اتفاق با ی شیطان بزرگتری اطراف خود مواجه شد و تونست با زیرکی اونم از بین ببره..نه برای رسیدن به قدرت.. فقط برای اینکه دیگه اون حکومت بدون عدالت تکرار نشه... همین... ولی پایان فیلم خیلی شیرین بود.... کتنیس به پیتا رسید.. حکومت عادلانه بر پا شد..... راستی این وسط از شخصیت گیل خوشم میومد. تو این فیلم همه شخصیتای مثبت یا مردند یا به ی چیزی که میخواستند رسیدند ولی گیل به چیزی که میخواست نرسید(کتنیس)....
+سه گانه hunger games(مسابقات عطش) شدیدا توصیه میشه...
+دلم خیلی تنگ شده که ی بار دیگه ببینمش....امتحانا اجازه نمیده...
ی دفعه سرو بیار بالا و بیرون آب
ی دفعه پاتو بذار وسط دیوونه ها
آبی دریاتو بده به اسمون
راهی فردا شو بدون بادبون
راستی دیوانگی هم عالمی دارد....
عالمی به وسعتی که درک آن برای اکثریت مشکل است...
دیوانه را دیوانه فرض میکنند، بعد خود را آدم....
در حالیکه دیوانه ها عاقل ترند..
دیوانه ها برای رسیدن با هدفشان دیوونه وار پیش میروند و به مانند فرهاد برای رسیدن به شیرین کوه را هم متلاشی میکنند... اما آدم ها هیچ وقت این کار را نمیکنند.....
دیوانه ها زندگی را فقط برای رسیدن به هدف میدانند..در حالی که انسان های عاقل پندار زندگی را برای زندگی کردن میدانند....
دیوانه ها درد و رنج زندگی روزانه را ندارند و چیزی برایشان مهم نیس.. در حالی که زندگی اکثریت ادم ها تکراری و سرشار از درد و رنج است...
حال من سوال میپرسم..
دیوانه دیوانه است؟؟
وقتی که مشکل زمونه و زمانه ماییم میشه چی؟؟!!
میشه این که وقتی ما سال اول بودیم، ی درسی بود به نام ریاضی، معلم ما ترم اول سوالای امتحان رو داد و ما هیچی نخوندیم و شدیم 20،ترم دوم هم با خیال راحت که نمره 20 تو جیبمونه،نخوندیم تا این که دیدیم ای دل غافل امتحان ریاضی نهایی شد (امری غیر ممکن در ادوار مختلف امتحانات نهایی!!!)
سال دوم همون داستان با همون مضمون با کمی چاشنی گندکاری....
امسال هم مث اینکه همین اتفاق داره تکرار میشه....
انگار معاون محترم مرکز سنجش آموزش پرورش تو افکار من زندگی میکنند و جولان میدهند..... اقای محترم از ذهن من بیا بیرون.... اونسال ما رو به یه نقطه دادی بس نبود..
مث که اینکه کلا برنامه اینا به سه نقطه دادن مایه...
خدا رحم کنه سال دیگه رو.....
+افتادیم ی جای دور واسه امتحان
دیگه سقف داره میچرخه دور سرم
و
آزاد مث پرنده هام
+حال و اوضاع روحی عالی
+میکوبم تا ته
از بچگی بهم گفتن بزرگ میشی یادت میره
من کوچیک شدم و یادم موند
و این یادم داد که
واقعیت خلاف گفته هاشون خواهد بود....
+حال و اوضاع روحی افتضاح......
من راهی دیارم و او نیز راهی دیار است...
او راهی پیدایش نقشه گنج در جزیره ست و من هنوز در جستجوی جزیره گنج.
او در ساحل با خطر آتش فشان مواجهست و من با خطر نیش سفره ماهی..
+این داستان ادامه ندارد